loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 424 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (0)

تو فقط عشق منی (فصل سوم)

http://dl2.98ia.com/Pic/To-faghat-eshgh-mani.jpg

به چشمای مردی که موهاش زود سفید شده بود نگاه کردم که با چه شرمی داشت غذا می خورد .اولش غذا از گلوم پایین نمی رفت اما وقتی دیدم اونا راضی ان خواستم ناراحتی خودمو فراموش کنمو به اونام خوش بگذره
نمی تونستم جو حاکمو عوض کنم .پدر احسان. اقا حمید تمام زندگیشو تویه تصادف لعنتی از دست داده بود .هم زنشو هم دخترشو وهم اینکه چون خودش مقصر بوده دیه ی ماشینو اون شخصی هم که تو ماشین فوت کرده بوده هم باید میداده .از بعد از اونم زندگیش فلج می شه .هیچ جا بهش کار نمی دنو زندگیشو با واکس زدن می گذرونه.
دوست داشتم کاری براشون بکنم سکوت بدی حکم فرما شده بود اخرش تصمیم گرفتم با پدرم صحبت کنم تا تو کارخونه ی پدرم یه کار سبک اما پر حقوق بهش بدن
وقتی پیشنهادمو بهشون گفتم احسان گریه کرد وباباش دستاشو روبه اسمون دراز کرد .
موقع رفتن یه مقدار پول رو زمین گذاشتمو با خجالت رفتم
نور چراغ تو خیابون قلبمو اروم می کردم .نمی دونستم چرا امشب با کسی مثل احسان که فقط 10 سالش بود روبه رو شدم اما اینو می دونستم که امشب برام یه شب متفاوت بود
ماشینو تو حیاط بردم .مهمونا رفته بودنو خونه سوتو کور بود .وقتی درو باز کردم دیدم همه رو مبلا وارفتن
پانیذ چشماشو بسته بودو لبخند رو لبش بود
عمه تا منو دید صندلشو به سمتم پرت کرد
-حالا من میمونم که شدم اهو اره
از جاش بلند شدو دوید سمتم .منم شروع کردم به دویدن تا نگیرتم
عمه –پانیذ پاشو کمکم کن این بی تربیتو ادب کنم
پانیذ که معلوم بود خیلی شارژ از جاش بلند شدو به همراه عمه دنبالم کرد
-استپ
عمه –چی چی رو استپ الان حالیت می کنم
-جر زنی نکن عمه نوبت منه گرگ بشم
مامان –الهی فدای پسرم بشم
بابا-خانم زیادی تحویل نگیر این بی مزه رو
خواستم جواب بابا رو بدم که عمه چندتا محکم زد پشتم
همه می خندیدنو من به پانیذ نگاه می کردم که به من خیره شده
کم کم همه رفتن بخوابن مردا تو اتاق مهمان .خانمها تو اتاق عمه وخانم بزرگ
رفتم اشپزخونه که دیدم پانیذ داره اب می خوره
یه لیوان برداشتمو پر از اب کردمو نزدیک لبم بردم .از پشت نگاش می کردم برگشت سمتمو گفت: خیلی خوشگل شدی .کت شلوار خیلی بهت میاد
-اتفاقا Gf ام هم همینو گفت
لباشو جمع کردو گفت : نگو وسط مهمونی غیبت زد .رفتی با اون خانم بگردی
-حسودی می کنی؟
-چه لزومی داره؟
-نمی دونم
-خدا به داد اون دختر برسه .دلم براش می سوزه تو غریبه ها رو اذیت می کنی چه برسه به اون
-به اون خوش می گذره خانم .منو اون نیمه ی گمشده ی همیم
-اوه اوه چه حرفا یاد گرفتی .اون بهت یاد داده؟
-اره حسودیت می شه؟
لیوانو رو میز گذاشتو در حالی که از اشپزخونه بیرون می رفت گفت : برو بابا

***
-چته کیوان ؟ حالت از من بدتر که نیست
-فرید اذیتم نکن می بینی که داغونم
-اخه داغونی هم حدی داره
-پانیذ گفت منو نمی خواد گفت اونو دوست داره گفت من مغرورم
-به درک بره بمیره . اون لیاقت داشتن تو رو نداره . حقش همون فرهان که چند وقت دیگه گند کاری هاش رو می شه .ولی من سایه رو می خوام چون مثل پانیذ نیست
-هرچی خواستی به پانیذ گفتی از سایه ت تعریف کردی؟؟؟؟؟؟//
-کیوان تعصبی بر خورد نکن من راستشو می گم .من احساس می کنم به سایه می رسم بلاخره یه روزی من واون یکی می شیم …اینو مطمئنم .تو یه همچین حسی داری ؟؟؟؟؟؟
-نمی دونم
-از لجاجت دست بردار . همیشه که همه چی اونجوری که ما می خوایم نمی شه .فراموشش کن پسر خوب .
-فراموشش کردم
-پس چرا بازم ناراحتی ؟
-چون الان ازش متنفرم .چون غرورم پیشش خرد شد .چون تو روم ایستادو لهم کرد .چون
-داد نزن مامانم خونستا صداتو می شنوه
رو تخت فرید دراز کشیدمو دستامو رو صورتم گذاشتم
-پسر اصلا تو تغییر کردی دیگه شنگول نیستی
-مگه تو منگولی که من شنگول باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟
فرید با خنده گفت : ای وای حبه انگور کجاست ؟
- کی رو می گی ؟
-امیر دیگه .همش تقصیر اون بود .بیماری عشق اون مسری بود مارم گرفت .باید یه کتک مفصل بخوره
رو تخت نشستمو گفتم : موافقم
گوشی شو از رو عسلی برداشتو شماره امیر رو گرفت
-کجایی ؟
-
-مهدیار و سروش هم هستن ؟
-
-چه عجب که هستن . اخه …. تو بدون ما رفتی خونه اونا کیف وحال
-
-خوب خونه دانشجویی باشه .خرابت می کنن ها
-
-نه نمی شه ما باید بیایم اونجا
-
-می گم ما الان می ایم تا میایم چای درست کنین

*****

مهدیار وسروش ریختن رو سرش .منم که با معرفت پاشدم رفتم دستشویی صورتمو اب بزنم .صداشون اون تو هم می اومد
فرید-نامردا ولم کنین .حقیقت تلخه دیگه .اخ
سروش-خفه شو پررو فکر کردی منم بهت رو می دم
فرید-کیوان …کیوان کجا رفتی نا رفیق
صورتمو خشک کردمو از دستشویی اومدم بیرون .امیر می خندید سروش ومهدیارم به شوخی اما محکم فرید ومی زدن
در خونه رو باز کردمو در حالی که به سمت مرغ صاحبخونه می رفتم استینامو بالاکشیدم
گرفتمشو بردم خونه .بچه ها هنوز مشغول بودن .مرغ رو انداختم رو سر سروش . سروش فریاد زدو کشید کنار
مهدیار –کیوان خر .این چه کاری یه کردی ؟ زود باش خونه رو به گند کشید
با بی قیدی شونه هامو بالا انداختم گفتم : خودتون بگیریدش
امیر می خندیدو زیر لب بهم فحش می داد.فرید که دیگه مرده بود از خنده .مرغه یه بند قدقد می کرد
سروش –کیوان می کشمت پسره ی نفهم
خندیدمو رفتم رو مبل کنار فرید نشستم
سروش ومهدیارو امیر دنبال مرغه کرده بودن تا بگیرنش
-حال کردی فرید
فرید یه بیلاخ نشون دادو گفت: ایول یکی طلبت
سروش-مهدیار تو از اون ور بیا
امیر –بو می ده ها خونه بو گرفته
بلند گفتم : خدارو شکر
فرید رو مبل ایستادو گفت: صلوات
یه لحظه هر سه تای اونا روبه فرید برگشتن
امیر: واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟
-مرغ به جای اینکه تخم بذاره رید(شرمنده به خاطر الفاظ)
سروش اومد سمتمو خواست حالمو بگیره که گفتم : به من دست بزنی خروس رو هم میارم
منصرف شد .
-فرید من می رم الان میام
-هان باشه

- بابا اقا حمید خوبه ؟
-اره کیوان جان .خیلی هم حلاله .به موقع میاد به موقع می ره
-یه دنیا ممنونتم
-تو پسر خوبی باش همین کافیه .اون پرتقالم اینقدر بالا پایین ننداز چشمام درد گرفت
-چشم
پرتقال از بالا اومد پایینو با سربهش ضربه زدم
-عجب ضربه ای
پرتقال خورد به ظرف کریستال روی میزو ظرف افتاد زمینو لبش شکست
بابا –راحت شدی؟؟؟؟؟؟؟حالا می خوای جواب مادرتو چی بدی
-هیچی تقصیر پرتقاله بود
خندیدو گفت : تو به کی رفتی خدا می دونه
رفتم سمت اتاقمو گفتم : بابا زحمت بکش جمعش کن
-بچه پررو من امروز خونه موندم استراحت کنما
-من 3ماه دیگه ازمون ارشد دارما
-خوب برو

**__
**

وقتی از کتابفروشیمون اومدیم بیرون ساعت 5/9شب بود .اشتهایی برای غذا خوردن نداشتیم پیراشکی کار خودشو کرده بود .موقع بستن در کتابفروشی فرید ادا اصول می یومد ومن می خندیدم

برگه ها رو رو میز رها کردمو رفتم تو تختمو بعد از چند دقیقه خوابم برد
صبح که بلند شدم دیدم ساعت 10/8.

***********************************

-کیوان زنگو بزن دیگه
-مامان صبر کن
-مگه ادکلن نزدی که جلوی در خونه می زنی
مامان زنگو زدو سرشو به حالت تاسف تکون داد
بابا- کیوان دوش ادکلن گرفتی ؟؟؟؟؟؟ بیا تو دیگه
دنبال مامان دویدمو ادکلنمو دادم بهش تا بذاره تو کیفش
مامان –احیانا ژل وکرم مویی چیز دیگه ای نمی خوای بدی تو کیفم بذارم ؟
کرم مو رو از جیب کتم در اوردمو گفتم : این تو جیبم جا می شه
بابا-دلمون خوشه پسر داریم
عمو وزن عمو به سمتمون میومدن که گفتم : بسته حالا دیگه خرابم نکنید
عمو –چرا دیر اومدی داداش ؟ منتظرتون بودیم
بابا به من اشاره کردو گفت : به خاطر وسواس این اقا
زن عمو –ماشاالله روز به روز پر جذبه تر و مردونه تر می شه
-زن عمو کار این لوازم ارایشی یه
مامان-وا گیوان مگه چی به صورتت می زنی؟
-موهامو می گم نه صورتم
عمو –بریم تو که یخ بستیم
بابا-بله بریم که کیوان تازه چونش گرم شده

+++
بسته رو سبک سنگین کردم حدس زدم سوییچ ماشین باشه .یه نگاه به اتاق خواب انداختمو جلوی فضولی بیشترمو گرفتم
در اتاق رو بستمو خواستم از پله ها برم پایین که احساس کردم در اتاق پانیذ نیمه بازه
یه چیزی مثل خوره افتاد تو جونم به سمت اتاقش رفتم .
سر جام خشکم زد .از چیزی که می دیدم وتونسته بودم دووم بیارم تعجب کردم . پانیذ با لباس شبی که خیلی بدن نما وباز بود به فرهان بوسه می داد
کلید از دستم به زمین افتادو پانیذ و فرهان خیلی زود از هم جدا شدن
فرهان نفس نفس می زدو به من نگاه می کرد اما پانیذ سرش پایین بود.به خودم اومدمو کلید رو از زمین برداشتم به سمت در اتاق رفتمو با لرزش صدایی که قابل کنترل نبود گفتم : درسته که باید زودتر به سالن برگردید اما در رو بستن وقتی ازتون نمی گیره
با حرصو محکم در اتاقو بستمو به سمت پایین رفتم
بدون اینکه به کسی نگاه کنم به سمت زن عمو رفتمو هدیه وکلید اتاق رو بهش دادم
داشتم بالا می اوردم .چشمام سیاهی می رفت .زیر لبم خدا خدا می کردم که مقاومت کنم .به سمت دستشویی رفتمو تا تونستم بالا اوردم .اینم از ضعف من بود که از ناراحتی زیاد بالا می اوردم
دوست نداشتم از دستشویی بیرون بیام .دیگه برام همه چی تموم شده بود .باور اینکه پانیذو فرهان وباهم دیده باشم باعث می شد از خودم از دلبستگیم از همه چیزم متنفر بشم

فصل 5
-ببینید سایه خانم من نمی دونم شما چرا با فرید راه نمی اید .باور کنید پسر بدی نیست .
-اقا کیوان اینقدر اصرار نکنید .اقا فرید شما به اندازه ی موهای سر من دوست دختر داشته
-به جون خودم که برام عزیزه قسم که فرید دوست اونجوری نداشت جز یکی اونم اسمش لیلا بود که به یه هفته نکشید .اذیت می کنه متلک می ندازه ولی اونجور که شما تصور می کنید نیست .اصلا اخلاقش جوری یه که نمی تونه تیکه نندازه
-خوب من دوست ندارم .نمی خوام همسر اینده م این اخلاقو داشته باشه .وقتی باهاش بیرون می رم دخترا از جلوم رد شنو بهش سلام بدن بگن می شناسیمت
-شمام خیلی سخت می گیری .مگه خودت نداشتی ؟
-
-چرا جوابمو نمی دی سایه خانم ؟ داشتی دیگه . چطور خودت اره همسرت نه
از روی نیمکت بلند شدو گفت: بهتره به باشگاتون برسید
- تا باشگاه من 45 دقیقه مونده پس بشینید
-من نمی دونم چرا نمی تونم فریدو تو قلبم نگه دارم
-صبر کنید سایه خانم
به تندی راه می رفت .سنگ جلوی پامو لگدزدمو با حرص روی نیمکت نشستم

به مبارزه ی بچه ها نگاه می کردم .خیلی دوست داشتم امروز روی امیر علی رو کم کنم اما حیف که سینا ارنج گرفتو پامو داغون کرد
استاد علیمی- کیوان تنبلی بسته پاشو بیا با زردا کار کن
-اه
بطری اب یخو رو نیمکت گذاشتمو به سمت صف کمربند زردا رفتم .اصلا حوصله اموزش دادن به این فنچارو نداشتم
اگه فرید بفهمه سایه راضی نشده حتما خیلی ناراحت می شه
پیمان-خوب انجام می دم
-اره ماکیتو محکم بزن اینجوری به جایی نمی رسی
یاسر- می شه یدونه الگول ماکی برام بزنید
کمی فاصله گرفتمو الگول ماکی زدم
-حالا تمرین کنید
صدای سوت استاد بلند شدو این نشانه ی تمام شدن وقت بود
درحالی که ساک باشگاهو رو دوشم می ذاشتم گوشیمو از جیب شلوار جینم در اوردم
فرید چهار بار میس انداخته بود
شماره شو گرفتمو منتظر موندم تا برداره .با اولین بوق برداشت
-الو چی شد کیوان
-هیچی . مرغش یه پا داره
جوابی نداد دوباره گفتم : فرید گوشت با منه؟
-هان چی اره .کیوان من کار دارم خداحافظ
گوشی رو از حرص خاموش کردمو به سمت کتابفروشی رفتم .منو فرید چقدر بدبختیم .دختر قحطی بود به اینا گیر دادیم؟

 

منبع: ما1377

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 203
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 448
  • آی پی دیروز : 457
  • بازدید امروز : 1,165
  • باردید دیروز : 1,099
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 6,948
  • بازدید ماه : 6,948
  • بازدید سال : 136,074
  • بازدید کلی : 20,124,601