عاشق که میشوی…
مواظب خودت باش
شبهای باقیمانده عمرت
به این سادگیها صبح نخواهند شد…
.
.
.
دستم را بگیر…
دارم به یادت می افتم!
.
.
.
.
میگویم “حالم خوب است”…
اما تو عاقل تر از آنی که باور کنی…!
.
.
.
.
“سقوط” فقط افتادن از بلندی نیست…
زنی که در نوشته هایش میمیرد نیازی به جلب توجه ندارد…!
.
.
در ادامه مطلب ببینید…
داشتنت مثل هوای برفی، یا نم نم باران جاده شما،
یا مثل آن بغلی که عاشقت است و تنهایت نمی گذارد
و یا مثل برگشتن آدمی که سالهای سال منتظر آمدنش بود؛
.
.
.
.
تمام درد ها و آه ها را کشیده ام و با حسرت قاب گرفته ام.
هر کدام، یک شاهکار هنری اند!
.
.
.
.
هنوز خیابان همان خیابان است و کوچه همان کوچه!
فقط من کمی “پیر” شده ام…
.
.
.
.
نذر کرده بودم اگر نیایی…
“پیاده” از یادت بروم…
.
.
.
.
در آخر گفت: بازی برد و باخت دارد، زبانم بند آمد بگویم:
بی انصاف کدام بازی؟ “من با تو زندگی میکردم!”
.
.
.
.
من دیوانه نیستم ……فقط دیوار اتاقم برشده از عکسهایی که قرار است بعدا ییندازیم!………